قسمتی از رمان بانوی دلبر:
نیازی نبود امشب با مادر به اینجا بیایم… میدونم که جوابتون جز مثبت نیست. اگرم مشکل از نظرتون سن من و دخترتونه
باید بگم که سن اصلا برای من مهم نیست. من از دخترتون خوشم اومده
و چیز دیگه ای اهمیت نداره. بابا اخم کرد اما جلوی خودشو گرفت تا چیزی بار ارباب نکنه…
دلیل رفتاراشونو نمیفهمیدم ، نگاهم فقط بینشون در گردش بود
، مامان ارباب که اسمش نورا بود با غرور کاذبش گفت : اصلا مگه کسی بالا تر و بهتر از پسر من هست ؟!
میدونستم که دارن منو برای ارباب خواستگاری میکنن اما باورم نمیشد.
از طرفی هنوز توی سنی نبودم که بخوام ازدواج کنم.تموم هم سن و سالهای من الان عروسک بازی میکنن
همه چیز از اون روز کذایی شروع شد که توی روستا پیچید ارباب عاشق تیدا دختر مجیر خیاط شده..
همه تا چنین حرفی رو میشنیدن هوو میکشیدن و میگفتن خوش به حالش عجب چیزی تور کرده
دانلود رمان برای موبایل و کامپیوتر با فرمت PDF
دانلود رمان برای موبایل و تبلت با فرمت apk
دانلود رمان برای ایفون با فرمت epub
.توجه: لطفا در صورتی که این رمان دارای محتوای غیر اخلاقی بوده و یا شما صاحب این اثر بوده و از پخش آن رضایت ندارید، لطفا از طریق کامنت همین پست ما رو مطلع کنید. با تشکر
تمام حقوق محتوا و فایل ها و تصاویر برای این سایت محفوظ است . قالب طراحی شده توسط قالب بلاگ بیان