خلاصه :
مردی سی و چند ساله است که تموم زندگیش رو به نفرت از زنها گذرونده و به سخت گیر و وسواسی بودن معروفه! اما حالا طی یک اتفاق، سویل رو پیدا میکنه. سویلی که یک دختر ربوده شده و شکنجه دیده است، اما هنوز امید به زندگی بهتر داره تا بتونه جهنم گذشته رو با بهشت ساخته شده توسط عماد تغییر بده.
نام رمان : سویل
به قلم : صبا_ت
ژانر : رمان عاشقانه | رمان اجتماعی
تعداد صفحات : 771
خلاصه :
گاهی وقتا اون چیزایی رو از دست می دیم که همیشه کنارمون بوده…. و گاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی می کنیم که اصلا ارزششو ندارن و بود و نبودشون توی زندگی به چشم نمیان . و چه خوب بود که قبل از نابود شدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم که داریم چیا رو از دست می دیم و چه چیزایی را به جاش به دست می یاریم…
نام رمان : عبور از غبار
نویسنده : نیلا
ژانر : عاشقانه
تعداد صفحات : 2668
قسمتی از رمان بانوی دلبر:
نیازی نبود امشب با مادر به اینجا بیایم… میدونم که جوابتون جز مثبت نیست. اگرم مشکل از نظرتون سن من و دخترتونه
باید بگم که سن اصلا برای من مهم نیست. من از دخترتون خوشم اومده
و چیز دیگه ای اهمیت نداره. بابا اخم کرد اما جلوی خودشو گرفت تا چیزی بار ارباب نکنه…
خلاصه :
یه روز سرد زمستون بود. هوا به شدت گرفته، ابرا یه جوری تو خودشون بودن که انگار با آدم دعوا داشتن یا البته شاید من اینطوری فکر میکردم. قدم زنان از اون کوچه دور شدم کوچه ای با تمام خاطرات کودکیم خونه ای که توش بزرگ شده بودم. تموم شخصیت های الانم تو همون خونه شکل گرفته بود. چطوری تونستن باهام اینکارو کنن من الان دیگه چیزی واسه از دست دادن نداشتم. قدم به قدم این کوچه واسم خاطره بود انگار داشتم رو خاطراتم پا میذاشتم، اید میرفتم. باید خودمو قانع میکردم که دیگه از اون خاطرات فقط همین قدم زدن تو این کوچه واسم مونده، درخت بید مجنون هم مثل من کمر خمیده تر از همیشه به نظر میرسید.
نام رمان : رحم اجاره ای
نویسنده : مریم کلانتری
تعداد صفحات : 204
خلاصه:
از درون کیف پولم دو اسکناس ده تومانی بیرون آوردم و به سمت راننده گرفتم . کیف را روی شانه ام جابجا کردم و پیاده شدم . نگاهم متوجه اتومیبل سیاه رنگ حاج کاظم فلاح شد . لبخند زدم .
– بفرمائید خانم .دو اسکناس کثیف و مچاله شده را از دست راننده گرفتم . صاف ایستادم . ثریا خانم قبل از همه پیاده شد . خوش پوش تر از همیشه به نظر می رسید . مانتو و شلوار سِت سیاه رنگ و روسری ساتن طلایی بر سر داشت . جلو رفتم و بعد از سلام، گونه اش را بوسیدم . بوی عطر شیرین همیشگی اش را می داد . به چند تار موی بیرون زده از روسری اش خیره شدم و همزمان لبخند زدیم . موهایش را رنگ کرده بود . قبل از احوال پرسی، با خارج شدن حاج کاظم از اتومبیل یک قدم به عقب برداشتم و سلام دادم . حاج کاظم با لبخند فاصله میانمان را طی کرد و جلو آمد
نام رمان : تو هنوز اینجایی
نویسنده : مهسا نجف زاده
ژانر : عاشقانه
تعداد صفحات : 250
خلاصه :
داستان دختر جوانی است که به دلیل فوت پدر و مادرش، یکی از دوستان پدرش او را بزرگ می کند.
بنا به خواست پدرخوانده خود، به صورت شش ماهه موقتا با پسر او ازدواج کرده.
آنها باید مانند دو همخونه در کنار هم زندگی کنند.
در مقابل، ثروت پدر به صورت نصف نصف بین آنها تقسیم شود…
نام رمان : همخونه
نویسنده : مریم ریاحی
ژانر : عاشقانه. اجتماعی
تعداد صفحات : 201
نام رمان : تب داغ گناه
نویسنده : نیلوفر قائمی فر
تعداد صفحات : 406
ژانر : عاشقانه
خلاصه :
آرمین پسر زیبا و مغروری که اومده تا انتقام بگیره انتقام گذشته ی تلخی که مردی برای او و خانواده اش رقم زده.
تاوان گناهی که درگذشته رخ داده رو چه کسی باید بده دختری بی گناه که از هیچ چیز خبر نداره…
موضوع رمان : عاشقانه
نویسنده رمان : منا معیری
تعداد صفحات رمان: ۲۶۰ صفحه
خلاصه رمان :
برای مادر بودن لازم است که زن بودن را احساسش کرد.
داستان رمان سرنوشت یک زن سی ساله است که زن بودن را نمی شناسد…
مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری…
مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو، دلواپسی…
مادر یعنی به تعداد آرامش همه خواب های کودکانه تو، بیداری!
نام رمان : جدال پر تمنا
نویسنده : هما پور اصفهانی
ژانر : عاشقانه
تعداد صفحات : 584
خلاصه :
رمان روایتگر داستان یک دختر مسیحی است
که در اولین روز دانشگاه با یک پسر تصادف میکند
و همین تصادف موجب ایجاد بحث و دعوا بین این دو میشود.
به صورت اتفاقی دخترک قصه با خواهر رانندهی ماشین در دانشگاه دوست های صمیمی میشوند و… .
خلاصه :
رمانی مختلط از شخصیتهای رمانهای قرار نبود، جدال پر تمنا، توسکا و روزای بارونی…
بازی سرنوشته… امتحان پس دادن بندههاست… خدا عاشقا رو دوست داره و گاهی تصمیم میگیره ببینه چند مرده حلاجن…
وقتی قراره عاشقا ترفیع بگیرن باید از یه امتحان سخت عبور کنن…
یا اونقدر عاشقن که از این امتحان سر بلند می یان بیرون و می رن مرحله بعد … یعنی عاشقتر میشن…
و پیش خدا عزیزتر…
یا این که … سقوط می کنن! عشق رو رها میکنن و تنهایی رو انتخاب میکنن … اون مجازاتیه که خدا براشون در نظر گرفته…
این رمان می خواد به همه عاشقا بگه، صبور باشین، طاقت داشته باشین، به هم فرصت بدین،
با هم باشین! این جوری از اون امتحان سر بلند بیرون می یاین … وگرنه سزاتون سقوطه!
تمام حقوق محتوا و فایل ها و تصاویر برای این سایت محفوظ است . قالب طراحی شده توسط قالب بلاگ بیان